این فصل به چهار بخش تقسیم شده است. بخش اول به فضای مجازی اختصاص یافته و مفاهیم پایه مجاز و واقعیت، مجاز واقعی و واقعیت مجازی، فضا، زمان و مکان مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در بخش دوم هویت زیر ذرهبین قرار گرفته و مفاهیم خود و شخصیت و سپس دیدگاهها و نظریههای مربوط به هویت اجتماعی مرور شده است. در همین بخش به تحولات تاریخی هویت در سه مرحله پیشامدرن، مدرن و پسامدرن اشاره رفته و در پایان عناصر ساخت هویت یکبهیک وارسی گردیده است. بخش سوم از این فصل بهتفصیل به بررسی مفهوم عامگرایی و خاصگرایی، جهانی شدن و بنیادهای فرهنگی عامگرایی از جمله آرای کییرکگور، ژیل دولوز و مارشال مکلوهان پرداخته است. واپسین بخش هم به ارائه مدلی برای سنجش عامگرایی و خاصگرایی اختصاص یافته و فرضیههای تحقیق را پیش نهاده است.
فضای مجازی
مَجاز
فضای مجازی چیست؟ برای پاسخ به این سؤال بیایید از مَجاز شروع کنیم. مجاز چیست؟
در فرهنگ واژگان، «مجاز کلمهای را میگویند که در غیر معنی حقیقی خود استعمال شود» (عمید 1376). بنابراین، مجاز خودِ واقعیت نیست؛ نمادی از آن است که به آن دلالت میکند اما خودِ آن چیز نیست. کاستلز با ارجاع به رولان بارت و ژان بودریار، «همه اشکال ارتباط ]را[ بر مبنای تولید و مصرف نشانهها استوار» میداند (کاستلز 1380: 431). بنابراین، میتوان گفت که هر آنچه به فهم درمیآید و در فرایندهای ارتباطی ما مبادله میشود، به شکل نمادهای دیداری و شنیداری بر ما پدیدار میگردد. به عبارت دیگر، «واقعیتی که تجربه میشود، همواره مجازی است چون همواره از طریق نمادهایی درک میشود که عمل را با گونهای معنا شکل میدهند که از چارچوب تنگ معنایی که نمادها برای آن در نظر گرفتهاند میگریزد… ]و[ کل واقعیت به گونهای مجازی ادراک میشود.» (کاستلز 1380: 432).
واقعیت
با وجود این، لازم است برای مجاز، انواعی قائل شویم و یک نوع از آن را قرین واقعیت بدانیم. این مجاز نزدیک به واقعیت را اینگونه تعریف میکنیم: هر آنچه در زمان حال به تجربه مستقیم جسمانی ما درآید و به امر واقعی یا عینی (چیزی در بیرون ذهن ما که امتداد مادی دارد) تعلق داشته باشد به «واقعیت» تعبیر میشود.15
واقعیت، واقعهای است که در زمان حال روی میدهد و در خارج از زمان حال صرفاً میتواند بازنمایی شود. در واقع، وقتی بازنمایی میشود زمان حال سپری شده است و شیء دیگر حقیقتاً وجود ندارد (ممکن است وجود آن تا مدتی پس از تجربه ما امتداد یابد یا اینکه بلافاصله نابود شود. به هر حال وجود دائمی اشیاء هیچ تضمینی ندارد و هرلحظه ممکن است دیگر وجود نداشته باشند). عبارت مشهورِ آن حکیم یونانی که هیچگاه به یک رودخانه دو بار قدم نمیگذاریم16 نشان میدهد که آنچه به تغییر دائمیِ واقعیت بیرونی اشاره دارد زمان است. یعنی کافی است تجربه شما از زمان حال به گذشته منتقل شود، در نتیجه شما از نظر هستیشناختی، وقتی زمان حال به گذشته میرود، دیگر با آن «هست» (موجود) روبهرو نیستید. چیزها فقط در زمان حال است که واقعاً وجود دارند. پس از آن صرفاً تصاویر یا آواهایی هستند که در گوشهای از حافظه شما (یا حافظههای مصنوعی) به خاطر سپرده شدهاند. از این رو تجربه زمان حال تنها تجربه واقعی ما از عالم است. رسانهها پیش از اختراع تلفن و تحقق فناوریهای پخش همزمان (رادیویی یا تلویزیونی)، واقعه را با فاصله (زمانی و مکانی) و در قالب نمادهای انتزاعیتر به گیرندهها منتقل میکردند. ارتباط همزمان، بخشی از تجربه واقعیت را از راه دور امکانپذیر کرد؛ یعنی مشاهده همزمان واقعه توسط کسانی که چشم یا گوششان کیلومترها از واقعه فاصله دارد اما امتداد فناورانه آن (مثلاً دوربین متصل به سیستم پخش مستقیم تلویزیونی) در محل واقعه به تماشا نشسته است.
بخش دیگر تجربه واقعیت به کیفیت مشاهده بستگی دارد. مشاهده واقعه در محلّ وقوع، بدون واسطه فناوریهای سمعی و بصری، واجد کیفیتی است که اگر واسطههای رسانهای بتوانند همان کیفیت را به دست آورند شاید دیگر نتوان میان تجربه باواسطه رسانهای با تجربه جسمانی تفاوت محسوسی قائل شد. حذف جسمیت از تجربه واقعیت، یکی از مباحث دامنهدار نظریهپردازان فلسفه، جامعهشناسی و ارتباطات را شکل میدهد. دریفوس در پاسخ به این پرسش که حضور از راه دور چیست و چه ارتباطی با تجربه روزمره حضور آدمها و اشیا دارد، به تبارشناسی درک انسان از دنیای بیرونی میپردازد: «یونانیها فکر میکردند انسان موجودی بیمحتوا است که در درون خود چیزی ندارد و همه وجودش معطوف به دنیای خارج است. سنت اگوستین17 تلاش کرد مردم را متقاعد کند که انسان زندگی درونی هم دارد. در کتاب اعترافات18 ، او از بحث خود دور میافتد تا این واقعه جالب را نقل کند که سنت آمبروز19 میتوانست برای خودش کتاب بخواند: “وقتی او کتابی میخوانَد، چشمانش سرتاسر صفحه را بررسی میکند و ذهنش معنا را میکاود، اما ساکت است و زبانش بیحرکت.” (دریفوس 1389: 62) اما به این عقیده که غیر از واقعیت دنیای بیرون، دنیایی داخلی هم وجود دارد، تا قرن هفدهم چندان توجه نمیشد… در آن زمان، ابزاری مثل تلسکوپ و میکروسکوپ در حال بسط تواناییهای ادراکی بشر بودند، اما همراه با این دسترسی غیرمستقیم این شک نیز به وجود آمد که تا چه حد میتوان به آنچه با این وسایل دیده میشود اعتماد کرد. کلیسا گزارش گالیله را در مورد لکههای خورشید رد کرد و آنطور که یان هاکینگ20 به ما میگوید حتی تا سال 1860 بحثهای جدی بر سر این موضوع درمیگرفت که آیا آنچه درون میکروسکوپ دیده میشود، سلولهای واقعی ماده زنده است یا لکههایی است که دستگاه آن را به وجود میآورد.21
در همین زمان بود که فهمیدند اندام حسی واسطههایی هستند که اطلاعات را به مغز میرسانند. دکارت در این زمینه پیشگام بود. او گزارش کاملی تهیه کرد در مورد اینکه چشم چگونه به نور واکنش نشان میدهد و اطلاعات را از طریق رشته نازک عصب بینایی به مغز میرساند.22 دکارت فهمید که اعصابِ دیگر هم مثل عصب بینایی اطلاعات را از سراسر بدن جمع میکنند و به مغز و ذهن میرسانند. دکارت نتیجه گرفت که دستیابی ما به دنیای خارج غیرمستقیم است، به این معنا که اشیا هیچگاه بیواسطه بر ما مکشوف نمیشوند. او حتی پیشتر رفت و با استفاده از گزارش آدمهایی با عضوی خیالی، تجربه بهظاهر مستقیم ما را در مورد اینکه بدن داریم زیر سؤال برد: “من مردانی را دیدم که دست یا پایشان را از دست داده بودند، ولی همان عضوی که از دست داده بودند، گاهی درد میکرد. این موضوع این پیشزمینه را به من داد که فکر کنم نمیتوانم کاملاً مطمئن باشم که دردی که تحمل میکنم از همان عضوی است که به نظر میآید درد دارد.” (دریفوس 1389: 63)
دکارت نتیجه میگیرد که هیچگاه بیواسطه با دنیا و حتی با بدنهای خودمان مواجه نمیشویم و در واقع، اگر فلسفی بیندیشیم، باید با دکارت موافق باشیم. ظاهراً به دنیای خارج از خود دسترسی مستقیم نداریم، بلکه تنها چیزی که بیواسطه آن را درک میکنیم، تجارب ذهنی و شخصی خود ما است. (دریفوس 1389: 63)
این تمایز آشکار و قاطع میان امر ذهنی و عینی بعدها ایدآلیستها ــ بهویژه لایبنیتز، برکلی و … ــ را بر آن داشت که به طور کلی وجود دنیای بیرونی را زیر سؤال ببرند و هر آنچه را که تجربه
میکنیم اموری ذهنی و فاقد عینیت، همچون خوابی طولانی به درازای عمر، تعبیر کنند. به طوری که فلسفه پس از دکارت در مناقشهای طولانی میان ایدآلیستها و رئالیستها گرفتار شد و کمابیش آثار آن تا به روزگار ما ادامه یافت. به هر حال، به نظر میرسد تمدن مدرن امروز بیشتر مبتنی بر یک رویکرد واقعگرا است که به وجود امور عینی مستقل از ذهن ما عقیده دارد و به رغم تردیدهای بیپایانی که پستمدرنها در فهم ما از واقعیت روا داشتهاند، پسزمینه اندیشه آنها را همچنان اصالت واقعیت بیرونی، اما ناتوانی ابدی ذهن ما در فهم حقیقت و اطمینان و اعتماد به این ادراک تشکیل میدهد.
دریفوس پس از بررسی پیشینه فلسفی امر ذهنی و عینی و با توجه به رأی دکارت، میگوید: «اگر وضعیت بهراستی اینگونه باشد، پس اطلاعاتی که از اشیا و آدمهای دور به واسطه اینترنت و حضور از راه دور به ما میرسد، به اندازه چیزهای دیگر نزد ما حاضرند. اما در پاسخ به این ادعای دکارت که همه تجربه ما از دنیا غیرمستقیم است، پراگماتیستهایی مثل ویلیام جیمز و جان دیویی میگویند مسئله اساسی این است که آیا رابطه ما با دنیا رابطه یک ناظر منتزع بیجسم است یا رابطه یک عامل باجسم و درگیر. بنا به تحلیل آنها چیزی که به ما احساس تماس مستقیم با واقعیت میدهد این است که میتوانیم رخدادهایی را در دنیا کنترل کنیم و از آنچه انجام میدهیم پسخورهای ادراکی بگیریم… اما حتی اگر کنترل و پسخور دوسویه این احساس را به ما بدهد که مستقیم در تماس با اشیاء دور هستیم، هنوز این احساس گنگ و مبهم باقی میماند که در تماس مستقیم با واقعیت نیستیم. در فاصله و مسافت چیزی هست که احساس حضور مستقیم را تضعیف میکند» (دریفوس 1389: 64).
اگر فناوری به گونهای پیش برود که این احساس گنگ و مبهمِ تماس مستقیم با واقعیت را از میان ببرد، دیگر چه بهانهای میماند که تجربه باواسطه رسانهای از راه دور را با تجربه کمترباواسطه از نزدیک (یعنی باواسطه حواسّ جسمانیمان) یکی بدانیم. مگر اینکه کیفیتی در تجربه از نزدیک و با کلیت جسممان باشد که تجربه غیرجسمانی و باواسطه رسانه نتواند ذاتاً آن را برآورده کند. دریفوس در این خصوص آراء موریس مرلوپونتی23 را پیش میکشد. مرلوپونتی به نیازی در بشر اشاره میکند که جز با حضور جسمانی او در محل، برآورده نمیشود. مرلوپونتی این نیاز را «درک بیشینه از دنیا» مینامد. «او میگوید وقتی به چیزی نگاه میکنیم، بیآنکه بدانیم، فاصلهای را انتخاب میکنیم که از آنجا بهترین وضوح را هم از اجزا و هم از کلّ جسم داریم. وقتی چیزی را در دست میگیریم، آن را طوری در دست میگیریم که بیشترین شناخت را از آن به دست میآوریم: “برای هر جسمی و هر تصویری در نمایشگاه نقاشی، فاصلهای وجود دارد که از آنجا باید به آن نگاه کرد. از فاصلهای دورتر یا نزدیکتر وضوح جزئیات جسم یا کل آن را از دست میدهیم. ما خودبهخود مثل میکروسکوپ دنبال بیشینه میدان دید و بعد بیشترین وضوح هستیم.”
به نظر مرلوپونتی این جسم ماست که دنبال چنین فاصله بهینهای است. او مینویسد: “جسم من خودش را با دنیایی تطبیق میدهد که در آن زندگی میکند، در حالی که ذهن من چشماندازی تا حدّ ممکن گسترده و واضح نشانم میدهد… این دقت بالا در فکر و عمل، آشکارا به زمینهای ادراکی اشاره میکند که اساس زندگی من است؛ موقعیتی عام که در آن بدن من با دنیا همکاری میکند.” (دریفوس 1389: ص 25)
دریفوس سپس به جنبهای عجیب و جالب توجه در اندیشه پدیدارشناسانه مرلوپونتی اشاره میکند. «مرلوپونتی هریک از ما را دارای آمادگی دائمی برای روبهرو شدن با چیزها در حالت کلی میداند که از آمادگی برای مواجهه با چیزی خاص فراتر میرود. مرلوپونتی این آمادگی واقعی را «آردوکسا» یا «باور ازلی به واقعیت دنیا» مینامد. همین آردوکسا است که به ما احساس حضور مستقیم چیزها را میدهد. بنابراین، برای اینکه حضور از راه دور هم مانند حضور واقعی به نظر برسد، شخص باید بتواند اشیا را که در فاصلهای دور از او قرار دارند بفهمد و باید درکی از زمینه برای آمادگی دائمی در برابر چیزهایی که میآیند داشته باشد.» (دریفوس 1389: 66 و 67)
سرانجام دریفوس از پدیدارشناسی ادراکی مرلوپونتی نتیجه میگیرد: «… این حس کلی که ما به عنوان موجودات بدندار با هم ارتباط برقرار میکنیم، در رویاروییهای هرروزه بشری حسی بنیادی است و این حسّ به نظر مرلوپونتی غیرمادی را نمیتوان با تصاویر سهبُعدی، صدای استریو و روباتهای کنترل از راه دور شبیهسازی کرد.» (دریفوس 1389: 68)
نظر خود دریفوس این است که که بین آنچه از طریق حواس چندگانه شنوایی، بینایی و غیره و آنچه با تمام وجود حس میکنیم تفاوتی اساسی وجود دارد. در پایان بحث، دریفوس اعلام میکند که یکی شدن تجربه واقعیت در فضای مجازی و تجربه جسمانیِ واقعیت غیرممکن است. (دریفوس 1389: 81)
واقعیت مجازی
اگر تجربه ما از واقعیت، در یک نظام رسانهای بازنموده شود، «واقعیت مجازی» شکل میگیرد. همچنان که در سطور فوق گفته شد، باید توجه کرد که حتی آنچه که در زمان حال به